جدول جو
جدول جو

معنی حسن خلق - جستجوی لغت در جدول جو

حسن خلق(حُ نِ خُ)
خوش خلقی:
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی ترا
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن تخلص
تصویر حسن تخلص
در ادبیات در فن بدیع بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوه ای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میان تغزل و مدح تناسبی وجود داشته باشد مانند این بیت، خطیّ مسلسل شیرین که گر بیارم گفت / به خطّ صاحب دیوان ایلخان ماند (سعدی۲ - ۶۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن طلب
تصویر حسن طلب
در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱)، براعه الطلب، ادب السؤال
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فِ خَ)
به اصطلاح علم جفر، حرف ظلمانی. در مقابل حرف حق و حرف نورانی. رجوع به حرف نورانی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نِخَ)
خوشنویسی:
ای حسن خط از دفتر خلاق تو بابی
شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ خَلْ لا)
ابن محمد بن حسن بن علی حافظ مکنی به ابومحمد خلال بغدادی درگذشتۀ 439 هجری قمری او راست: ’طبقات المعبرین’، ’اخبار الثقلاء’. (هدیهالعارفین ج 1 ص 275)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ)
خوش خلقی:
بیاموز از عاقلان حسن خوی.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ گَ تَ / تِ)
جائی که خوشرویان بسیار دارد: کش، شهری بود به ماوراءالنهر حسن خیز. قریۀ گیلی و درچۀ سلطان آباد عراق حسن خیز است. طراز، شهری است ّ حسن خیز، به ترکستان
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حِلْ لی)
ابن علی بن داود، معروف به ابن داود حلی (647- 710 هجری قمری). او راست: ’اکلیل الناجی’ در عروض. و یازده کتاب دیگر او در هدیهالعارفین (ج 1 ص 283) یاد شده ولیکن نام او را به غلط حسین آورده، و نامی از کتاب رجال او نیاورده است و گویا این اشتباه را اسماعیل پاشا از قصص العلماء (ص 303) گرفته باشد. وی کتابی بزرگ در رجال دارد که در ذریعه (ج 10 ص 84) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
حاکم کاشان بود. و ملاجعفر نراقی کتاب الحجه البالغه در 1274 هجری قمری بنام او ساخت. (ذریعه 6 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 35هزارگزی شمال باختر قروه کنار راه عمومی مالرو و خط تلفن و تلگراف قروه به بیجار. تپه ماهور و سردسیر است. 165 تن سکنۀ سنی، کردی دارد. آب آن از رود خانه بایتمر و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ مُ لَ)
حسن باری تعالی که عدم و تنزل ندارد. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ مَ لَ)
حسن مخالص. ظهیرالدین سمرقندی آرد: و از جملۀ بلاغت آن است که تخلص نیکوتر بود و چنان بود که شاعر تکلف کند و بیت مخلص نیکوتر و قوی گوید. (ترجمان البلاغه ص 57)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ مَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان رستاق خمین شهرستان محلات، 16هزارگزی خمین. دارای 60 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ نَ سَ)
در اصطلاح علم بلاغت، آوردن کلمات را بدنبال یکدیگر بطور زیبا و رسا میباشد. و مثال آن را ’و قیل یا ارض ابلعی مائک و یا سماء اقلعی...’ (قرآن 44/11) آورده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون از اتقان)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ طَ لَ)
طلب کردن چیزی را از کسی به کنایت و اشارت پاکیزه، به صورتی که قبح سؤال ظاهر نشود. چنانکه ستودن چیز کسی را پیش مالکش. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به مرآت الخیال ص 118 و نیز رجوع به ترکیبات حسن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ خُ)
تندخوی. خشن. بدخلق:
ندهد رنج آن کل کافر
هیچ گس خلق را تن آسانی
جز مظفر مجیر (کذا) بابکر
آن چو بوبکر در مسلمانی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
زیب یله زیبایی خدا که بی کرانه است و کاستی یا نیستی را در آن راه نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن اخلاق
تصویر حسن اخلاق
نیکخویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن الخلق
تصویر حسن الخلق
نیکخو خوش اخلاق: (صاحب عالم عادل حسن الخلق حسین آنکه در عرصه گیتی است نظیرش مفقود) (سعدی. کلیات) نیکخویی خوش اخلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن تخلص
تصویر حسن تخلص
زیب ستایی ستایش کسی را همراه کردن و پیوند دادن با ستایش چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
براعه الطلب: زیبخواست خواستن به گونه ای که در آن نشانه ای از زشتی در یوزگی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
کشیم کوچک، نوعی پرنده ی آبزی مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی